علیرضا شاهی، نویسنده و خبرنگار نوجوان اهل میانه که آثارش در نشریات کودکان و نوجوانان منتشر شد، در ۱۸ سالگی حین گزارشی از جبهههای جنوب به شهادت رسید.
از زبان نویسنده کودک و نوجوان محمدرضا سرشار ( رضا رهگذر): علیرضا شاهی در سال ۱۳۴۴ در محلهٔ سرچشمه، در روستایی نزدیک شهرستان میانه در خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشود. پدرش دستفروش و خانوادهای فقیر داشتند؛ هنگامی که علیرضا ۹ ساله بود پدرش درگذشت و از آن پس مادر دلسوز و آگاه خانواده، ادارهٔ زندگی سه پسر و دو دختر را بر عهده گرفت. با تلاش برادر بزرگتر و دیگران، چرخ زندگی آنها به گردش درآمد، اما علیرضا نیز ناچار شد همزمان با ادامهٔ تحصیل به کارهای سخت و طاقتفرسا بپردازد.
از کودکی علاقهٔ وافری به خواندن و نوشتن داشت؛ زنگ انشاء محبوبترین ساعت کلاسش بود و با نوشتن داستانهای کودکانه ذوق و استعداد خود را نشان میداد. با تشویق معلمان و مدیر مدرسه، شروع به ارسال داستانها به نشریات آن زمان کرد و شبهای زیادی تا پاسی از شب بیدار میماند و کتابهای تازه میخواند. علیرضا مسلمان فعال، درستکار و حقطلب بود و از همان کودکی شیفتۀ آموزههای اسلامی بود؛ آنچه میآموخت بیان میکرد و دیگران را نیز متوجه میساخت. همزمان از ستمهای رژیم پهلوی آگاه بود و تا حد توان علیه آن میایستاد.
آشنایی او با قلم و صحنه باعث شد برای افزایش تجربیات هنری راهی تهران شود. در تهران نیز همزمان با تحصیل، برای تأمین مخارج خانواده کار میکرد و مدتی بهعنوان کارگر ساده مشغول شد. به تدریج راهش به نشریات کودکان و نوجوانان باز شد و داستانهایش یکی پس از دیگری چاپ شد. ویژگی برجستهٔ او قناعت و سادهزیستی بود؛ لباسهای ساده میپوشید و غذای ارزان میخورد تا پساندازش را به خانواده بفرستد. نزدیکان او میگفتند هزینهٔ خورد و خوراک و پوشاکش بیش از ماهی ۳۰۰ تومان نبود و غذای ظهرش اغلب نان و پنج دانه خرما بود که گاهی یکی دو خرما را به همکاران تعارف میکرد.
علیرضا بیادعا و متواضع بود و نقدها و پیشنهادهای سازنده را با آغوش باز میپذیرفت. او قالب داستان را برای بیان عقاید و اندیشههای خود برگزیده بود و گاهی نمایشنامههایی با مضامین مذهبی، اجتماعی و سیاسی مینوشت که در شهرستان میانه نیز روی صحنه رفت. پس از اخذ دیپلم، به کیهان بچهها معرفی شد و اولین داستانش «بامیه بامیه» با نام او در این مجله به چاپ رسید و توجه جامعهٔ ادبی را جلب کرد. او همچنین با مجلهٔ رشد همکاری داشت و داستانهایش در دیگر نشریات پایتخت منتشر شد. ادب، متانت و تعهد او سبب شد دوستان و همکاران نخستین کتاب او را با عنوان «مادرم آسمان من است» چاپ و منتشر کنند.
دوری از زادگاه و دلتنگی برای خدمت به مردم محروم روستا برای او غمانگیز بود و بارها از محرومیت فرهنگی و مادی روستاها صحبت میکرد و میگفت: «هرکس که میتواند، باید به این مردم مومن و زحمتکش خدمت کند.» او حتی در آزمون ورودی تربیت معلم شرکت کرد تا در آینده معلم مفیدی برای روستاها باشد. علاقهٔ خاصی نیز به مسائل مربوط به جنگ داشت و در این زمینه مینوشت.
آذرماه ۱۳۶۲، پس از دریافت کارت خبرنگاری، به همراه یکی از همکاران به جبههٔ جنوب اعزام شد تا با مشاهده و گزارشگری میدانی از نزدیک با فضای جبهه آشنا شود. او خود را به ستاد پشتیبانی جبهه و جنگ جهاد سازندگی معرفی کرد و بیش از یک هفته در کنار برادران جهادگر به فعالیت و گزارشنویسی پرداخت. در نهایت در تاریخ ۲۸/۹/۱۳۶۲ هنگام حضور در نزدیکی خط اول و در درگیری با متجاوزان عراقی حوالی پاسگاه زید به شهادت رسید و صبح روز بعد پیکر مطهرش در آن حوالی پیدا شد. به این ترتیب، او آخرین و ارزشمندترین قصهٔ زندگیاش را در ۱۸ سالگی با خون خویش نوشت.
شهید علیرضا شاهی را میتوان از نویسندگان متعهد ادبیات اسلامی کودکان و نوجوانان دانست که نام و آثارش برای همیشه در ادبیات کودک و نوجوان ایران ماندگار خواهد بود. در آخرین دیدارش با برادر بزرگتر گفته بود: «ما میرویم تا شماها زنده بمانید و بچههای خوبی برای آینده تربیت کنید.»
چند سالی است که بسیج هنرمندان آذربایجان شرقی، جشنوارهٔ ادبیات داستانی و کتاب سال «شهید شاهی» را به یاد و گرامیداشت این نویسندهٔ شهید برگزار میکند تا یاد و راه او زنده بماند.